واقعیت اینه خیلی وقتا اینجا با بغض نوشتم. یه روزایی در حالی اینجا پست میذاشتم که نمیتونستم کلمهها رو از پشت اشکچشمام درست ببینم. ولی هیچ وقت فکرشم نمیکردم یه روز بیام اینجا از دردی بنویسم که به نظرم خیلی بزرگه. من اون اندازه قوی نیستم که بتونم این درد رو تحمل کنم. دلم برای خودم میسوزه و از خودم بیشتر برای اطرافیانم. دو روز گذشته کلا اگه دو ساعت خوابیده باشم. ذهنم پر از چرت و پرته و دارم خودمو برای چیزی اماده میکنم که به شدت ازش میترسم و لحظهای از ذهنم خالی نمیشه. من خیلی ترسو و مستاصلم.
بازدید : 2
دوشنبه 19 اسفند 1403 زمان : 23:06
